صامتون

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

بسم الله الرحمن الرحیم

7- من و کلاس داری ؟

17 تیر 1390 توسط باهره

فرهنگی تفریحی شهرداری  مشهد طرحی را اجرا می کند که اسمش “خادمین شهر بهشت ” است. توفیق نبود توی فاز های 1 و 2 شرکت کنم ولی برای فاز 3 خودم را رساندم .

مربی های این طرح همه طلبه اند ، البته غیر طلبه هم دیده ام من ولی خب اکثریت طلبه اند . هدف این طرح این است که بچه ها با فرهنگ همجواری با امام رضا (ع) بیشتر آشنا بشوند و بعد هم هر کدام خادمی باشند برای این شهر. مشهد هم شهر بهشت اعلام شده به خاطر حدیثی که روایت می کند این سرزمین که بین دو کوه قرار دارد قطعه ای از بهشت است .

هر مربی یک گروه دانش آموز دارد که خودش پیدا کرده و حدود یک فصل (زمانی) با بچه ها کار می کند.

قبل از این تدریس داشته ام ولی برای این طرح  تردید  داشتم بروم یا نه  ، جامع بودن و موثر بودن طرح را قبول داشتم ولی خودم را نه. بزرگی توصیه کرده بود بروید حرم و از  آقا “تولیت”  بخواهید .

این “تولیت ” آنقدر عمیق بود که خودم هم خوب همه ی ابعادش را نفهمم ، ولی رفتم حرم و از آفا تولیت خواستم و گفتم آقا این تولیت که گفتند نفهمیدم دقیقا چی هست ولی همون رو بدید .

بعد هم بسم الله گفتم و رفتم کلاس . تقریبا توی همه ی 2000 گروهی که وجود دارد ، گروه بچه های حلقه ی ما از نظر سنی بزرگتر هستند . چون همه پیش دانشگاهی را تمام کرده اند و امسال کنکور داشتند . به اقتضای سنی هم کار کردن با این سن سخت تر است  نسبت به بچه های راهنمایی و اوایل دبیرستان .

روز شروع را تولد حضرت ابوالفضل (ع) گذاشتیم.

…

بقیه اش را توی پپست بعدی می گویم :دی

 نظر دهید »

6- رسالت تو

06 تیر 1390 توسط باهره

قلمت را با خون من رنگین کن و آن چه را که می گویم بنویس . لبانم را بنگر که هوشمندانه شعار می دهم ترانه می خوانم . آن چه بر لبانم می گذرد ، آرزوهای زخم خورده ای است که بر لب ، چون نمازی جاری است .

 

قلمت را با خون من رنگین کن و آن چه را می گویم بنویس .

به تمام مردان بنویس که :

برادران ! خویشان !

من وصیت خویش را بنوشته ام :

وصیت من ، رسالت نسل من است .

 

از وصیت نامه شهید سید احمد دهنو خلجی

 

 نظر دهید »

5 - در کوی نیک نامان

03 تیر 1390 توسط باهره

حدود ده روز پیش یکی از بهترین دوستانم در تصادف رانندگی کشته شد (که من میگم شهید شد)  .

وقتی خبرش را دادند هر کسی یک واکنشی نشان می داد. یکی بهت زده می شد و یکی توی خودش فرو می رفت و یکی اشک می ریخت و …

ولی همه ، همه ی کسانی که صفورا را می شناختند  متفق القول می گفتند عجب آدمی بود …

این “عجب آدمی بود ” از  خوبی اش بود . از این که با سن کمش چه کارها که نکرده بود و چه اثراتی از خودش به جا نگذاشته بود.

گاهی می نشستیم و هر چه حساب و کتاب می کردیم می دیدیم وقت کم می آید برای همه کارهایی که صفورا کرد و ما تازه کمی  اش را خبر داشتیم .

روز تشییع جنازه چنان جمعیتی آمده بودند که فکر می کردی عالمی بزرگ رحلت کرده .

از شاگردهایش  توی مناطق بالای شهر تا بچه های  پایین شهر و بچه های روستا که  برای تبلیغ هفته ای یک روز می رفت سراغشان ، تا بچه های سرطانی فلان جا و اساتید فلان جا و  حتی کسانی که توی محله و کوچه و خیابان با هم آشنا شده بودند و صفورا آن قدر در زندگی شان تاثیر گذاشته بود که متحول شده بودند  و  بچه های مجاز آباد و دانشگاه  و حوزه و خیلی جاهای دیگر که توی آن حال و هوا حوصله ی دقت کردن به این که کی هستند و از کجا با صفورا آشنا شده اند را نداشتیم ، همه و  همه آمده بودند.

و ما آن وسط فقط صفورا را می دیدیم که در دل هر کدامشان خانه کرده و هر کدام را به یک خط  و ربط مخصوص به خودش با خدا پیوند زده .

صفورا درد دین داشت و خدا همراهش بود ، برای همین موفق بود . برای همین وقت کم نمی آورد که خدا به وقتش برکت داده بود ، شاید از اثر نماز شب هایش و شاید از دعای پدر و مادری که همیشه راضی بودند از همچو فرزندی …

صفورا رفت ولی  راهش نرفته است . بعد از صفورا همه با هم عهد کردیم نگذاریم راهش بی رهرو بماند ولی از ما تا صفورا فاصله زیاد  است . به قدر همه ی کاهلی کردن ها و همه ی  خود را کوچه عمر چپ زدن هایی که درد را نبینیم و بگذریم . باید خیلی تلاش کنیم .

صفورا نرفته  بلکه صفورا همیشه هست ، که راهش همیشه هست .

 2 نظر

4 ) سرباز صفر

28 خرداد 1390 توسط باهره

شب بود. و سربازی که از جنگ با خویش باز می‌گشت. جنگ به صلح انجامیده بود.

سرباز، صفر بود. ساده. اولین بارَش بود زندگی می‌کرد. رفت نشست روی نیمکت جدامانده‌ای از پارک خلوتی که آسمان داشت. نشست آنجا و در آسمان ابری به همه‌ی جنگ‌هایش با خودش نگاه کرد. و بعد به همه‌ی جنگ‌های دیگران نگاه کرد. جنگ‌های سخت‌تر. سهمگین‌تر. و بعد به خودِ آسمان. آن وقت همه‌‌ی جن‌گها را در سکوت به آسمانِ پر از ابر فریاد زد…

پشت آن ابرهای آن غروب غمگین روحِ جهان بود و حکمت او که خطا نمی‌کرد و جز مهر نمی‌ورزید. نگاه کرد به آرامشی که کَم‌کَمَک دوید میان تشویش ابرها و به آسمانی که غروب شد. به بادی که وزید و بارانِ نم‌نمی که گرفت. نگاه کرد به آرامشی که او فرستاد و برای خودش و برای تمام سربازها صبر و زیبایی خواست…

شب بود، و سربازی که از جنگ با خویش برمی‌گشت بُهتِ حیات را در سکوت شب و تنهایی آدمها تاب نیاورد. گریست. اشک‌هایش شیرین بود… شب بود و خدا بود و همیشه هست.

 

 1 نظر

3- این ماه ...

15 خرداد 1390 توسط باهره

 

 

این که این روزها “ضاقت الارض و منعت السماء” شده ، دلخوش دارد به این ماه

و با ذکر  ” اله العاصین” روی لبهایش

شب  و روزهای این ماه را یک به یک نفس می کشد…

 1 نظر
  • 1
  • 2
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

صامتون

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس